این فیلم داستان یک ورزشکار ایرانی می‌باشد که برای پیشرفت خود زیر بار مهاجرت و پناهندگی کشور دیگری می‌خواهد برود اما از جایی به بعد در ماجرایی قرار می‌گیرد که او را به فرد سرشناس مجازی تبدیل میکند و حالا ماجرا برای او جور دیگری رقم می‌خورد.
هنگامه برای نجات جان برادرش نیاز به پول دارد. او برای آماده کردن این پول دست به خطر بزرگی می‌زند و ...
این فیلم داستان یک خانواده از پایین شهر تهران روایت میکند. پدر این خانواده رضا عیاران (با بازی سیروس گرجستانی) که از کشتی گیران و مدال آوران گذشته است در پنجمین سالگرد همسر او مادر همسر او رضا عیاران را راضی میکند که لباس عزا در دربیاورد و مجدد ازدواج کند او تصمیم می‌گیرد مانند همیشه سرخاک همسرش رفته و از او اجازه بگیرد اما در راه فوت میکند پس از آن یکی از دوستان آن ها به اسم اسی ستار سر میرسد و به ان ها پیشنهاد کار میکند آن ها کارگاه کفاشی به جا مانده از پدر خود را می‌فروشد اما متوجه می‌شود که اسی در کار قاچاق مواد مخدر است...
بنا به اتفاقاتی فرخ (امیر جدیدی) از اداره پلیس اخراج می‌شود و مجبور است با مشکلاتی همانند جهیزیه خواهرش و مهریه زنش دست و پنجه نرم کند. در همین کشمکش‌های زندگی، دخترِ دوستش بهمن (امیر جعفری) که قبلاً همکارش بوده و فردی پول‌دار است ربوده می‌شود...
پسر فیاض در ابتدای داستان کشته می‌شود و به گونه ای ساخته می‌شود که او خودکشی کرده‌است. امیر جعفری در نقش اسفندیار شکیب دنبال دو نفر می‌گردد تا آنها را پیدا کند یکی از آنها ایرج با بازی شهرام حقیقت دوست و دیگری سرگرد با بازی حامد کمیلی است. ایرج در ابتدا به عنوان راننده و دستیار فیاض است و قصد دارد از طریق خواهرش آفاق از فیاض کلاهبرداری کند اما موفق نمی‌شود
در خلاصهٔ داستان این سریال آمده است: «ما رفیق‌بازیم، پای حق وایمیستیم، بزنن می‌زنیم، بکشن، می‌کشیم، ما هفتا تا تهش می‌ریم؛ ولی نمی‌بخشیم، تهش هر چی که باشه بازم هستیم، بازم هفتیم.»
